پسر دخترزیبایی رادیدشیفتش شد
،چندساعتی باهم توخیابون قدم میزدند واز احساسش نسبت دختره باهاش حرف میزد که یهو یه بنز گرون قیمتی جلوی پاشون ترمز زد
.دختره به پسره گفت خوش گذشت ولی نمیتونم همیشه پیاده راه برم بای
.نشست توی ماشین بنز بعدش راننده بهش گفت:
خانم ببخشید من راننده این آقا هستم لطفاپیاده شید...
.به نظر شما عشق های امروزی هم همین طور